۱۳۸۹ اسفند ۲۳, دوشنبه

All the fucking everydays...








بعد از ظهر دوشنبه موخر 23اسفند هزار سیصد و هشتاد و نه

 مثل خیلی وقت های دیگر نمی دانم شب کدام سگ دونی بودم و کجا خوابید اما بر خلاف باقی چنین ایامی علاوه بر اثر الکل توی خونم و رخوت معمول یه حس عجیب تخمی دیگه را هم دریافت می کنم که باعث می شود بنشینم و  فک کنم که کیم و چه کاره ام و کلا قراره چه گهی بشم!؟ تنم  درد می کند سرم می خارد…و خب…این خیلی غیر معمول ،اونم وقتی تو چند هفته اخیر تمام و کمال روی دود و الکل شناور بودم ؛ یا خواب بودم یا پای جمع های رفاقتی تاس ریختم و در اوج فعالیتم فیلم دیدم و کتابکی خوندم…

بیشترین تشری که بهم می خوره برای یه تکون به خودم ؛ زندگی آدمایی که دودربرم هستن و عملا ریدن! و با اون ادعاشون تو زندگیشون نه تنها هیچ گهی نشدن بلکه به طرز غریبی پس رفت کردن به موجوداتی کرم واره….صبح تا شبم شده نظارت لَختشون . نه تنها اون ها،بلکه بقیه افرادی که می بینم و رفتارهای عجیب و هماهنگ و ناگوار و در اخر تکرار شونده شان!تا جایی که هر عمل خودم شده یه جور طنز مضحک روحی خودم.

با الکل توی خون و لای دود ، گزاره های وصفی، عقلی و نقلی دیرتر و عمیق تر هضم می شن و یه جورایی ادم دلش می خواد بنویسشون اما با این وضعیت گاییده اینترنت و بلاگر فیلتر شده و چند مخاطبی که طی قرارداد نانوشته" لینک بودن" اینجارو می خونن دل و دماغی نمی مونه…

می نویسم …اما کماکان ترجیح بر سیگار کشیدن و نظاره باقیست!کاش برای اینکار حقوق می دادن…

۲ نظر:

اراکده گفت...

خدا لعنت ات کنه با این عکسی که توی پست قبلیت گذاشتی. صبح تا شب جلوی چشامه... بقدری مشمئز کننده و حال به هم زنه که بعضی وقتا این حس بهم دست میده که انگاری انگشتای دستم این شکلی شده اند... مسخرهتر اینه که تصویرش از جلوی چشم رد که نمیشه هیچی همش با خودم فکر می کنم دوست دارم انگشتامو این شکلی کنم.... خیلی نامردی!....
جدای از وضعیت گائی... و ریدنی فعلی و الکل و سیگار و اینا فکر کنم یه کم دیگه که بگذره داری جا پای سقراط میگذاری فیلسوف....
فقط به پا دست ات نسوزه! آتیش داری؟

Morteza گفت...

برو رفیق باهاتم .. ادامه بده ... بنویس ... در ضمن بیشتر مراقب خودت باش ... می خونمت