۱۳۹۰ فروردین ۱۸, پنجشنبه



مادرم گیرم می ندازد و تند تند خانه های خالی جدولش را می پرسد که جواب بدهم؛توقع دارد  بدانم و بگویم.واحد شمارش شتر؟مغزم کند کار می کند اما می گویم:نفر....کوشش..دو حرفی؟نوک زبانم است اما نمی اید ...

طبق معمول هر شبٰ دیر وقت امده ام خانه ،شام من روی میز است؛برق های خانه نیمه خاموش است پدرم خواب است و مادر روی کاناپه زیر یکی از لامپ های روشن جدول حل می کند.نگاه تحقیر امیز و سردی به چوب بیلیارد توی دست ،چشمای سرخ و رنگ پریده ام می ندازد و قبل از سوال پرسیدن در باره جدول با تشری نهفته در صدای ارامش می پرسد: درها را قفل کردی؟برمی گردم می روم قفل می کنم؛این هرشب کار اخرین نفر است.

کمربند زمین؟استوا؟....نه با شهر مرکبات دوحرفی که بم می شود جور در نمی اید و ...سرم گیج می رود؛دوستی زنگ می زند و می گوید فردا جای من می ری سر جلسه ازمون؟پولش مال خودت. تا  چند مدت پیش امکان نداشت تن به چنین کارهایی بدهم ...اما حالا با ولخرجی های بی سابقه ام ،نداشتن شغل و به هم ریختگی وضعیت مالی خانوادگی مجبورم.و می فهمم "مجبورم" یعنی چی.

بافت ها؟سه حرفی....جور در نمی اد با بقیه کلمات..جدول تخمی انی است!با اعصاب خوردی می گویم:غیر استاندارده؟مادر ابرو بالا می اندازد و جواب می دهد:معتبرتین مجله جدول ایران.سر بالا می پرانم:فرقی به حال ماها داره؟بیشتر از چیزی که فکر می کردم روی من حساب می کند ...چند روز پیش که با مهمان های  اندکمان ورق بازی می کردم...با تبختر به یکیشان که داشت کری می خواند تشر زد:تو می خوای ازاون ببری؟
پوزخند زدم به روزگارم

مثل یک کره خر چلاق توی گل گذشته گیر کرده ام،دهه نود مهمترین دهه زندگی من است اما انگار تصمیم گیری ها و فعالیت های حالایم قرار است کل اینده را شکل بدهد و ان ها همه باز هم به سادگی متصل شده به ان دخترک .

به سادگی تمام هیچ چیز دست خودم نیست،باید اعتراف کرد!در چند ثانیه همه اش به هم می ریزد . مطمئناچیزی قوی تر از الکل،سیگار و گرس باید بیاید مشکلاتم را حل کند .

اما خب در این میانه امیدی ناشناخته درونم هست ...چیزی از جنس آن قانون های کهن که همیشه به ضد بوده حالا قرار است بیاید برسد به دادم.
مثل اسلان نارنیا که با قانون تخت سنگی کهن از مرگ برخواست ....

آنسوی امنیت:پنج حرفی:...................
...............
.......ازادی

لامذهبو همه جا می شه نوشت اما باقی کلمه ها باش سر ناسازگاری دارن..می خوان بجنگن...می نویسم...بذار بجنگن

هیچ نظری موجود نیست: