۱۳۹۰ فروردین ۲۷, شنبه

ژوکر





ژورکر یک احمق کوچولو است که با همه فرق می کند.خاج،خشت،دل یا پیک نیست.هشت لُو یا نه لو،شاه یا سرباز نیست.یک غریبه است.او  نیز مانند  سایر کارت ها در یک دست ورق گذاشته شده است،اما به آن ها تعلق ندارد.بنابراین،می توان آن را برداشت،بدون ان که کسی فقدانش را حس کند.




قبل تر ها عقیده داشتم زیاد ماندن در خانه پدری  و کار نکردن من را به فساد و رخوت می کشاند.و حالا که تمام عقاید تخمی ، منطقی و استدلالیم در  رودی از کثافت جنازه ی ارزوهای برباد رفته شناورند؛این یکی هم چیزی جز توهم بیشتر نیست و امیدی برای ترک آن در سر ندارم.


سیگار می کشم. از خواب طولانی عصرم که بلند شدم چند قالب کره روی یک تکه شیرینیِ مانده مالیده و خورده ام.و در هیچ صورتی تکلیف زندگی ام ـ حتی در بعد کوچک ـ معلوم نیست چگونه است.

چند ارزوی کوچک قدیمی ، پشت تحصیل طولانی ام گیر کرده اند و هنوز که هنوز است بعد از چند سال ،در اوج حقارت و ضعف نتوانسته ام خودم را جمع و جور کنم و از بند رابطه ای که خودم شروع کننده اش بودم،خودم به گه کشیدمش و خودم هنوز قطعش نکرده ام بیرون بیایم.

شغلی ندارم و خرج روزانه ام به خاطر سیگار و تفریحات هفتگی بالا تر از چیزی است که خانواده ای که در قاموسش باید در این سن روی پای خودت بایستی  تامینش کنند. و به جای خواندن امتحان میان ترم  کتابی را می خوانم که  شاید باید در 13 سالگی خوانده می شد.


بیشتر از هر موقع دیگری اسیایی بودن و رشد در جهان سوم را در گوشت و خونم حس می کنم:این که انگار همه چیزم به هم ریخته است و زمان مفهومی جز یک شوخی کثیف نیست.بیشتر از هر موقع دیگری بار هزاران سال اشتباه،حقارت و اسارت تاریخ خاکم را روی شانه هایم حس می کنم.

و وقتی که باید بهترین دوران زندگی ام را بگذرانم به موهوماتی انتزاعی به نام احساس و  فلسفه روی اورده ام.


از ترحم بدم می اید اما انگار بیشتر از همه ی ادم و عالم خودم دارم برای خودم ترحم می ورزم.



۱ نظر:

یک محمد هستم گفت...

http://yekmohammad.persianblog.ir/
تو نسوان نظر داده بودین
جالبه
موفق باشین