۱۳۹۰ تیر ۲۹, چهارشنبه

LOSER TIME!




در سبک هولدم، در بازی پوکر پس از سه تایمِ  متوالیِ بازی اصلی بزرگترین بازنده میز می تواند درخواست یک تایم با ماکزیمم وقت ِ پارت های اصلی بکند.برای بازگرداندنِ پولش همراه با مقادیرِ زیادی پرهیز ـ که سنت قدیمی قمار است . هیچ کدام از برنده ها نمی تواند از زیر زمان آخر  ـ  LOOSER TIME ـ شانه خالی کنند .

تخم ندارم برم تو سایت دانشگاه،شماره دانشجوییم رو وارد کنم،رمزی رو که یک شماره تلفن قدیمیست وارد کنم و نمره های نهایی و ثبت شده ی این ترمم رو ببینم .
تخم نمی کنم .
مثل سگ می ترسم .
این بار چهارمی است که دارم مشروط می شوم.

و هیچ گونه نمی توان از زیر بار این جمله شانه خالی کرد که دررشته جانور شناسی،ان هم در دورهِ کارشناسی خیلی بلاهت لازم است که طی شش ترم، سه بار مشروط بشوی و یک بار مردود علمی !سه سال دانشگاه به علاوه شصت و هشت واحدِ پاس شده و معدل زیر دوازده و اخراجی مثل این می ماند که سه پارت بازی کرده باشی و همه چیزت را باخته باشی ،پوکر رو می گویم.


صبح تا شبم با گرمای لزج تابستان می گذرد و ناامیدی و گم گشتگی عظیمی که از کودکی تابه حال همراهیم کرده که حالا مثل  عشقه همه ی تنم را بپوشاند و کلفت ترین شاخه اش را بی خیال و شل دور گردنم بیاندازد، دور رگ گردنم  همانجا که باید خدا نشسته باشد ،خدایی  که بعد از یک عمر بی خیالی و تکذیب حالا نمی توانم به رحمتش امید  نداشته باشم ،رحمتی که شاید بیاید و نشانم دهد که عشقه و عشق و دیگر بازی ها انقدر ها هم قدرتمند نیستند .که باز بروم بنشینم و تو یه تیکه کاغذ با یه ته مداد یاد داشت کنم ....؟چی باید یاد داشت می کردم؟؟؟


کرختی صبح ها را با شیر قهوه تبدیل می کنم به بوی گند شیر که خودم از دهان خودم  حس می کنم و با یک نخ مالبرو قرمز می کنمش سردردِ ظهر ،سر درد ظهر را با فیس بوک پرت می کنم به هزار درد و مرض ذهنی قدیمی و همه ی این را ختم می کنم به فریاد مادرم که از میان درهای همیشه بسته خانه ی من ،مرا برای نهار صدا می زند ....نهار معده را پر می کند و سردرد را نمی گیرد ؛سر درد از یاد اوری این که پولِ روزانه سیگارت را نداری خوب نمی شود ،و سر درد همچنین یک مشکل فیزیلوژیک انسانی است که با یاد اوری اخراج از دانشگاه و بیکاری خوب نمی شود.سردرد با قرص خوب نمی شود ...سردرد با دردهای بزرگتر فقط  پنهان می شود .

دردِ دردِ دردِ درد!دردِ مرضِ!مرض بی خانمانی .... ِ ذهن که به جایی چنگ نمی ندازه ، ادم بی خانمانه ...تو بزرگترین قصرم که باشه بازم بی خانمانه وقتی یه لحظه اروم نگیره ...وقتی کثافت خودشو و بقیه از حلقومش بزنه بیرون .....وقتی زرداب پس بده .

....درد ادم را می کشاند به تایم اول قمار که هرچی داری بکنی ژتون و همراه ِخنده های ابلهانه  بریزی تو جیب اون مادر قحبه ای که  مقابلت از تو شرتش ورق رو می کنه و ناموسش رو سفره می کنه واسه مدرک تقلب نکردنش ....

درد ...دردِ...خوب و بد نداره ...درد ....
درد ....



HEY BLENDER…GIVE JETON BY ALL OF THESE MONEY!
I wanna fuck my rest live in a just one part….no more than ..

I AM TIREDE  …. damn  tired .
اون جمله لعنتی....باید بنویسمش رو کاغذ......


۴ نظر:

ناشناس گفت...

ohooom...bayd benevisidesh ro. kaghaz.......


Ss

حامد گفت...

بعضی چیزا رو باید بنویسی. ننویسی دلت می‌گیره. زیاد که شدن میزنه بالا. میشه سردرد. بازم ننویسی میشه اشک. بازم ننویسی...
باید بنویسی. تا اونجا که می‌تونی باید بنویسی!

Unknown گفت...

بچه ها پیشنهاداتون و دوس دارم.

ناشناس گفت...

نکبت، خوب مینویسیا