۱۳۹۰ مرداد ۱۴, جمعه

مو مَن نیستُم!

می دونی داستان بعضی روابطِ من چیه؟


داستان همون روستاییِ که رفت شهر و بعد یه مدت که برگشت و در زد ؛نَنَش ازون ور در گفت کیه؟داداشمون هم گفت مُنُم!           ننش شاکی شد و گفت تو که رفتی شهر....سواد دار شدی...ادم دیدی.... دیگه باید بگی مَنَم....نه مُنُم
پسره هم نه گذاشت و نه برداشت جواب داد:ننه جون ... قربونت برم ...چه فایده داری بگم: مَنَم،بعدش تو درو باز کنی ببینی مُنُم؟


  واقعا چه فایده داره من تولد بعضی از دوستان رو حفظ کنم و بهشون تبریک بگم در صورتی که گاهی وجودشون رو یادم می ره؟؟؟

۲ نظر:

مهیار گفت...

هه هه هه. کلی خندیدم . خیلی باحال بود.

راست میگی خدایی.

Unknown گفت...

نوکرم