۱۳۹۲ مهر ۱۳, شنبه

محبوبیت شیرین تر از قدرت آمد پدید!



یک روز جادوگر زشت، خشن و بدجنس رفت جلوی در خونه ی پری مهربون جنگل که سه تا بچه ی خوشگلش رو تنها گذاشته بود و رفته بود دنبال کارهاش . قطعا رفته بود اونجا که در غیاب مادرشون کار زشت و پلیدی انجام بده . بخورتشون؟!مثلن

 این مهم نیست. رفت دم در خونه و در زد و گفت من مادرتون هستم در رو باز کنید . یکی از بچه ها جواب داد :پس چرا صدات انقدر خبیثه؟ صدای مادر ما خیلی لطیف و مهربونه! پس جادوگر بد صدا رفت توی جنگل و به بلبل گفت می شه صدای من مثل صدای تو قشنگ بشه؟  بلبل جواب داد : البته هرچیزی در دنیای قصه و واقعیت قرن بیست و یکمی خاور میانه ممکنه ! باید چندتا کار خوب برای من انجام بدی تا صدات قشنگ بشه !
جادوگر که حسابی شکمش رو برای خوردن بچه ها صابون زده بود کارهای خوب را به زور انجام داد و مادرش گاییده شد ! اما خب صدای قشنگ رو به دست آورد. پس دوباره رفت دم خونه ی پری و با صدای قشنگش گفت: در رو باز کنید بچه ها . دختر بچه که خیلی آپاردی و مادر قحبه بود اتفاقن ، از توی چشمی در نگاه کرد و جواب داد : پس چرا انقدر تو زشتی عجوزه ؟مادر ما خوشگله! جادوگر که داشت پاره می شد از گرسنگی برگشت توی جنگل و با حال نزار از آهو خواستار زیبایی شد.آهو هم جادوگر را به شست و شو در چشمه ی زلال میون جنگل و چندتا عمل زیبایی دعوت کرد که همه جواب دادن و جادوگر خیلی شیک و سکسی و بدو بدو برگشت در خونه بچه ها و این بار هم حالش گرفته شد چون آخرین بچه گیر داد که : تو مهربون نیستی ،مادر ما مهربونه !

اگر از اول این رو به جادوگر گفته بودند بی خیال ماجرا و خوردن توله سگ های پری می شد اما خب دیگه !حالا که زده بود صورت و صداش را گاییده بود مجبور بود ادامه بده پس در حالی که زیر لب دشنام های رکیک حواله فرزند کوچک پری می کرد و از خود می پرسید مگه مهربونی از پشت در معلومه آخه انچوچک؟ رفت و رفت و رفت تا توی یه کوه یه درخت پیر بهش گفت باید مسئولیت تمام جنایت های گذشتت را به عهده بگیری و ازشون پشیمون بشی و واسشون ساعت ها گریه کنی تا تطهیر بشی و دلت پاک بشه .

ستون فقرات جادوگر از شنیدن چنین توقعی به ارتعاش در اومد و نشست روی زمین جلوی درخت !یکم فکر کرد و زد زیر گریه و بلند بلند اعتراف کرد .اعترافاتش 34سال تمام طول کشید !بعد بلند شد و از درخت دور شد و رفت در خونه پری. بچه ها در را باز کردن و کسی زیباتر و هات تر از مادرشون داخل شد . پریدن بغلش و بوسش کردن و جادوگر (یا هر گهی که حالا بهش تبدیل شده بود ) حس کرد که نه تنها نیازی به خوردنشون نداره !بلکه چقدر این محبوبیت باحاله ! پس شد جای مادر بچه ها که یه جایی احتمالن به طبع مطنق تخمی _روایی داستان های جن و پری گاییده شده بود و برنگشت.


و اینکه اگر ذهن انسان یکمی زیادی بسته نباشد بعد از سال ها اعمال سیاست و عمل به اعتقادات مذهبی و زندگی یخ زدهِ مدل حوزه_شهری وقتی هزاران دختر و پسر خوشتیپ و تحصیل کرده بیایند جلویت و عکست را بیاندازند روی لباس هایشان و قربان صدقه ات بروند و برای هر نرمش سیاسیت هزار بار متشکریم متشکریم کنند می فهمی که محبوبیت خیلی خیلی شیرین تر از باقی قضایاست ! ...اصلن می فهمی که چرا سیاست مدار های غربی سعی می کنند درست رفتار کنند (دست کم ظاهرن!)می فهمی که چرا ماندلا رفت زندان! می فهمی که آزادی و مذهب و همه و همه ی احساسات بشر بندگانی هستند و مقبولیت عام خدایشان .


آن روزهایی که حنجره ام را جر می دادم که مردم را پای صندوق بکشم خیلی خوب به این موضوع واقف بودم که سه حسن روحانی را در سال 92 خواهیم دید : پیش از انتخاباتی،درون انتخاباتی و پس از انتخاباتی که هر کدام آنچنان با دیگری متفاوت است که استالین، لنین و گورباچف تفاوت داشتند.

۵ نظر:

Sheida Vanouei گفت...

درست مثل همیشه بی نظیر بود جک... کلی حال کردم... فقط تویی که می تونی از کلمات زشت و زیبا اینجوری معجون بسازی ;)
...
توی اردوگاه کار اجباری امید تنها دارایی ادمهاست و اینجا و الان این هوایی که داره از این روزنه میاد سخت به حال دلم خوبه ... دلم می خواد همه تحلیلگرا و مفسرای سیاسی فقط خفه شن... کشف بازی های پشت پرده رو دیگه تاب نمیارم... پیشگویی ها و پیش بینی ها رو هم...
الان امیخته ای هستم از افتخار و بلاهت!

Unknown گفت...

ها ها
خوب مي نويسي
همكارام موندن كه به چي مي خندم اينجوري

Unknown گفت...

شیدا شما لطف داری خانوم.
می فهمت.

Unknown گفت...

مرسی آناهیتا

Unknown گفت...

من ياد راى دادنم افتادم:))
راى دادم اما شناسنامه م مهر نخورد