۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبه

زمستان


سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت،  

سرها در گریبان است .


کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را .
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند ،
که ره تاریک و لغزان است .
وگر دست محبت سوی کس یازی،
به اکراه آورد دست از بغل بیرون ،
 که سرما سخت سوزان است .
نفس کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک .
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت .
نفس کاینست ، پس دیگر چه داری چشم ز چشم دوستان دور یا نردیک؟
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین!
هوا بس ناجوانمردانه سردست ... آی ...
دمت گرم و سرت خوش باد !
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای !


منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم .
منم من ، سنگ تیپا خورده رنجور .
منم ، دشنام پست آفرینش ، نغمه ناجور

نه از رومم، نه از زنگم ، همان بی رنگ بی رنگم .
بیا بگشای در ، بگشای، دلتنگم.
حریفا ! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد.
تگرگی نیست ، مرگی نیست .
صدائی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است .
من امشب آمدستم وام بگذارم.
حسابت را کنار جام بگذارم .
چه می گوئی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد بر آسمان  این سرخی بعد از سحرگه نیست .
حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است .
و قندیل سپهر تنگ میدان . مرده یا زنده ،
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است .
حریفا! رو چراغ باده  را بفروز شب با روز یکسان است .

سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت.

                  هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان ، نفسها ابر ،
                  ددلها خسته و غمگین ،
                   درختان اسکلتهای بلور آجین ،
                   زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه ،
                   غبار آلوده ، مهر و ماه ،
زمستان است .


مهدی اخوان ثالث

۷ نظر:

دیوانه گفت...

دیوانه کننده‌ست!

..... گفت...

عالی بود
ایکاش اسم استاد اخوان هم مینوشتی
سربلندباشی

نگار گفت...

منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم .
منم من ، سنگ تیپا خورده رنجور .
منم ، دشنام پست آفرینش ، نغمه ناجور
آدم سیر نمیشه از خونذنش!

Unknown گفت...

اسم استاد نیاز به نوشتن ندارد

Morteza گفت...

شعری است که همیشه منوبه یاد کتابی شعری از اخوان ثالث و خاطراتش و دورات خدمتم میندازه ...

در مورد پست "سیگار"
حاجی این فکرای من رو از کجا خوندی و اینجا نوشتی ؟ عالی بود.

مهرزاد گفت...

انگار همین الان گفته شعرو لامصب

دوشیزه نانا گفت...

واقعا سرد است!...