۱۳۹۰ خرداد ۲۰, جمعه

من اقامم


 
من اقامم.حالا که نشستم روی مبل قدیمی چوب گردو و با همان عادت های قدیم سیگار می کشم، زن دارم و چهارتا بچه ، که دوتایشان ازدواج کرده اند رفته اند پی کار و زندگیشان . اما چرا همین الان  داشتم رمان نوجوانان می خواندم ؟ ان هم در بیست و یک سالگی؟ نه من متولد 1330 شمسی ام و اقامم، بیست و یک سالم نیست! معلم تاریخ بودم و یک زمانی دوست داشتم  حقوق بخوانم که پدرم(پدر بزرگم)گفت :قضاوت کار علیه! پس روانشناسی دانشگاه اصفهان خواندم بد نبودم یه مدت مشاوره کردم و  بعدش شدم انقلابی دو اتیشه!پس چرا حالا دوباره دارم تو دانشگاه اراک جانور شناسی می خوانم و نگرانم که نکند ملاهای عزیزمان دندان تیز کرده برای "رشته های وارداتی علوم انسانی" را فرو کنند توی ارزوهایم  و نتوانم دیگر جامعه شناسی بخوانم؟ اصلا جانور شناسی چه ربطی دارد به جامعه شناسی ؟ ان هم برای من که اقامم  و 1350 لیسانس روانشناسی ان دوران را خوانده ام که دیپلمه ها هم کم بودند؟

و دیروز که داشتم توئک توئک ، خسته کوفته انگور پیچیده لای ترمه ی قدیمی را جدا می کردم و می خوردم نکند اقا بزرگم بودم ؟هادی خان! همان که تمام زمین هایش را در انقلاب سفید کشیدند بالا و زورش امد برود پولش را بگیرد.همان که روی اسب_چابک سوار_می رفت رعیت هایش سرکشی می کرد...همان که بعد از ظهر توی باشگاه  سنگنوردی یک لحظه  احساس کرد انگشتانش از جان تهی اند؛ باید گیره ها را ول کند و پاندولی بدهد. من زن دارم ،یک زمانی خیلی جیگر بود حالا هم به همه سر است!دختر کم کسی نبود که! باید با هزار جور نازگوز خانواده ابلهش می ساختم تا به دستش اورم ...اره من زن دارم ...پس چرا دوست دخترم،عشقم،همان دختر بلند بالای باریک دوست داشتنی که عاشقم شد  مرا ول کرد و رفت و شب ها گاهی به غمش چشم تر می کنم...نکند من با گه کاری هایم کفترم را از روی بامم پراندم ؟زن من که بلند بالا نبود؛ زن هادی خان با ان ابهت و قدو بالایش ،یک زن کوتاه بود،اصیل زاده ای زیبا بود ،اما کوتاه ، و گند زد توی ژنتیک خاندانم و نوه  هایم از قدو بالای من هیچ ارث نبردند!من که ....من؟من که کوتاهم!اما  وقتی در ابادیم راه می روم انقدر بلندم که از دور می گویند واحد خان امده! عصا زنان  و با ابروهایی گره کرده و چشمانی سرخ ده را طی می کنم و فکر می کنم پسرم هادی باید وام  بگیرد زمین بیشتر بخرد..چون معتقدم زمین اصالت دارد و ابهت...اما چرا زمینم را فروختم و خرج عروسی پسر اولم را دادم ،پس ان مرتیکه ای که قضاوت کارش بود کدام گوری رفته که بیاید ببیند  مسلمون جماعتش شدن خار به چشم دنیا ؟

من،واحد خان،که خمس و زکات می دهم "نتیجه  پسریم " سیگار می کشد و بحث کافرانه می کند درباره خواص جادویی این دنیا! مرد باید اخرتش را بچسبد!اما من مرد نیستم تازه بیست و یک سالم هست اما 30 سال تاریخ و ادبیات تدریس کرده ام البته با ان که روانشناسی خوانده ام! نکند من واحد خانم و هادی خان و اقام و خودم نیستم اگر اینهایم پس چرا عصری برای خودم تنبک می زدم؟اقام و اقاش و اقا بزرگش دیابت داشتند،قندی اند ،مث بز بز قندی اما من دیابت ندارم،مرض دارم و از دیوار خدا می کشم  بالا و وبلاگ می نویسم .... چرا نتوانستم عشقم را از" سگ دله بازی هایم" جدا کنم و از دستش ندهم؟ اگه خودمم پس چرا اقامم؟چرا اقامم اقاشهو  اقاش شده  اقاش؟چرا مخم گوزیده؟ چرا عشقم ولم کرده؟چرا نمی دانم چه گهی باید بخورم؟
_خانم زیرسیگاری من را خالی کن می خوام بعد از فکر کردن به دوست دخترم بروم  خانه ی پسر ارشدم و از انجا هم با اسبم  بروم سالن سنگنوردی ...سر راه هم با خراج کشاورزان امسال رمان نوجوانان بخرم.


۶ نظر:

آدم و ... گفت...

قشنگ بود.

Unknown گفت...

ممنون مرجان جان

سانتا گفت...

گفته بودم این عالیه ها؟ قبلنا بود دلم میخواست بت فحش بدم بخاطر نتیجه گیری نوشته ی انیشتن. الان میگم حالا اون کارو نمیکردی و اثر پروانه ییت رخ نمیداد چه گهی خورده بودی تو ؟ عاشقتم کللن

Unknown گفت...

سانتا!
یعنی تو الان کامنت گذاشتی برای من؟باور کنم؟
ها ؟
اره ... چون تو گفته بودی یه بار دیگه پستش کردم....

دقیقا دارم سر همون موضوع با خودم کلنجار می رم دختر....دیگه اخرای داستانه ...باید نتیجه گیری های ذهنی کامل بشن ...خیلی کار دارم اخه بعدش!

سانتا گفت...

میدونستم
هم اولی رو
هم دومی
و هم سومی رو
عاشقتم کللن! :)))

Unknown گفت...

جیگر منی....