به عنوان نفر دویست و نود پنجم عکس را
"لایک" کردم و و زیر نود و هفتا کامنت قربان صدقه و اظهار دلتنگی نوشتم
:
( خاک تو سر بدبختِ تنهات که شب ولنتاینم خودت باید
از خودت عکس بگیری!)
سیامک دوسال پیش به همین موقع سربزنگاه فرار کرد. دقیقن چند ساعت بعداز اینکه
برایش ده سال حبس و بیست سال ممنوعیت قلم بریدند از مرز بازرگان زد بیرون و بعد یک
سال دوندگی و آوارگی تونست تو کِبِک جاگیر
بشه .حالا یک ساله که هرروز صبح تا شب اخبار رو می خونه و می نویسه و فعالیت می
کنه و کلی طرفدار و دنبال کننده داره . دیشب یه عکس تو پیج فیس بوکش آپلود کرده بود که خودش از خودش
تو آینه دستشویی گرفته بود و تقدیم کرده بود به دوستان و خواننده هاش واسه ولنتاین
.
شاید دو دقیقه از کامنت گذاشتنم نگذشته بود که گوشیم
زنگ خورد :
ـ الو سهراب ...
حرفی بینمان ردوبدل نشد ،فقط ده دقیقه دوطرف خط گریه
کردیم ... بعد بی خداحافظی قطع کرد. شاید برای بلاهای زیادی که سرمون اومده
بود،شاید برای اخراجی های متعددمون،شاید برای آواره شدن اون و دلال شدن من،شایدم
برای این بی کسی مفرط تو شب ولنتاین !
۹ نظر:
ای ای ای!! روزگار!
دلم شعر میخواهد امشب و بوسه
و نوایی که نامم را زمزمه کند در سکوت خانه
و گوشی که صدای مرا تشخیص دهد در همهمه
و دلی که بلرزد به یاد من
و دستی که نوازش بداند
و گونهای که سرخ سرخ باشد از شرم
در آن هنگام که نگاهمان گره خورده به هم
دلم شعر می خواهد امشب و بوسه
و نوری که روشن کند شب را به جای روز
و گرمایی که بسوزاند لبم را به جای دلم
....
البته ...البته!
مال خودت بود؟شبیه شعرای فروغه یکم.
ایمیلتو چک کن
ایمیلتو چک کن
البته که نه ... نمی دونم از کی بود
یکی از خودمو برات ایمیل می کنم
شاید فردا ...شاید پس فردا
منتظرم شیدا!
فرستادم ... به ایمیل یاهو
البته دیشب
ممنون
این نیز بگذرد ....
ارسال یک نظر