ازش بیرون آمدم و درحالی که دکمه
کرنوگراف ساعت مچی ام را فشار می دادم کنارش دراز کشیدم و بغلش کردم. چشمان درشت
سیاهش به سقف خیره مانده بود و تکان نمی خورد . کبودی دور چشمانش از همیشه تیره تر
بود و اینبار نمی شد زیبا یا فتوژنیک تعبریشان کرد، نماد ناراحتی عمیقش شده بودند . سرخی غروب دلگیر
آفتاب از کنار پرده افتاده بود روی ما که برهنه روی یک پتو دراز کشیده بودیم کف
دفترِ سنگیِ کارخانه پدرم و هردو به جاهایی نامعلوم خیره بودیم .عصر جمعه بود.
_نشدی ؟
_نه
_مشکل از زمانشه ،باید بیشتر طول می
دادم
_چند دقیقه شد؟
_بیست و چند دقیقه
_دروغ نگو...راستش رو بگو...دیدم داری
زمان می گیری
_چهل و شش دقیقه و سی ثانیه توت بودم ،جدا از مساله ارضا شدن من ... فکر
نمی کنم مردای زیادی بتونن این زمان را تو این حالت ، فعالیت بدنی مداوم داشته
باشن
_آره ...حالا می فهمم دکترم چی می گفت
_چی می گفت :
_بعضی زن ها هیچ وقت ارگاسم را تجربه
نمی کنن
یک قطره اشک از گوشه چشمش سر خورد لای
موهاش ، بغلش کردم و گفتم :
_ناراحت نباش عزیزم...دفعه دیگه
خودشو از بغلم بیرون کشید و ایستاد،شروع
به پوشیدن لباس هاش کرد و جواب داد:
_ دفعه ی دیگه ای وجود نداره، همه
پوزیشنا و این مدت طولانی گاییدن!چهل و شش دقیقه!...هفت تا خر ماده را می تونستی
ارگاسم کنی تو این تایم ! دلیل تخمی با تو خوابیدنام هم این بود که از نیلوفر و
چندتا دختر دیگه شنیده بودم خوب می کنی . البته اصلا دوس ندارم
دلایل تو واسه خوابیدن با خودمو بدونم، نگهشون دار واسه خودت. و این که کلا آخرین
بار بود ، نمی خوام خودم و تو ، یا یه مرد دیگه رو مسخره کنم .
جوابی نداشتم بدهم ,سیگار روشن کردم و
در همان حال خیره شدم بهش که دماغش را بالا می کشد و لباس هایش را می پوشد. هوا
تاریک تر می شد و دیگر حالت صورتش را هم نمی توانستم تشخیص بدهم .سوتینش را هم
خودش بست ، موهای مشکی مجعدش را پشت سرش جمع کرد و بدون اینکه آرایش پاک شده اش را
تجدید کند با یک خداحافظی کوچک از دفتر خارج شد . و من ماندم که برهنه خوابیده
بودم روی پتوی کهنه ی نگهبان و صدای دور شدن اتومبلیش را می شندیم . فکر کردم
که نکند روحیه ام ازین ماجرا و مورد سو استفاده بودنم خدشه بردارد!راستی جمعه
هفته بعد چه کار کنم؟