۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۶, دوشنبه

دلخوشی های کوچک




در تاریخ 34ساله ی انقلاب 57  تعداد اتفاقاتی که مردم را به طور خودجوش برای شادی در خیابان ها کنار هم جمع کرده است ؛ از تعداد انگشتان دست آدمیزادکمتر است .تا آنجا که یادم می آید، بار اول یازده سالم بود و در یک بعد از ظهر شنبه دلگیر بازیکنان تیم ملی ایران با روحیه ای غیر طبیعی بازی باخته را مساوی کردند و با محروم کردن ( بار دوم) استرالیایی که 24 سال  پا به جام جهانی نگذاشته بود. برای بار دوم لذت بازی در مجمع جهانی فوتبال را چشیدند . با پژوی قورباغه ای سبز رنگ پدرم زدیم بیرون و در خیابان های شهر چرخیدیم و من خیره بودم به مردمی که برای نخستین بار می دیدم برای حرکتی غیر از شعار مرگ برآمریکا ، اسرائیل و انگلیس در کنار هم جمع شده اند.از اتومبیل هایشان تا کمر بیرون می آمدند و با انگشتانشان نشان پیروزی نشان می دادند و جیغ می زند و می رقصیدند.می رقصیدند! مگر کسی جرات داشت در خیابان برقصد و با صدایی بلند شعاری غیر از مرگ بر آمریکا بدهد؟ انگار که یک عروسی خیلی خیلی گنده بود که همه خودشان دعوت شده بودند و هیچ کس از هیچ کس شکایتی نداشت . مرض شادی نفر به نفر و اتومبیل به اتومبیل سرایت می کرد و من هم که برخلاف بیشتر هم سن و سال هایم زیاد به فوتبال علاقه ای نداشتم لبخندی به پهنای صورتم زده بودم و با آرامش از شیشه پژو بیرون را نگاه می کردم .چند وقت بعدش ایران  آمریکا را برد .بگذریم که بحث ایران و آمریکاییش باعث شد بازی قرن و گل قرن شکل بگیرند اما مردم بازهم در خیابان ها تب کردند و جیغ کشیدند و گل های بلوار ها را کندند و به هم دادند و همدیگر را بغل کردند.بازی ایران و بحرین هم اینگونه شد . دبیرستان بودم و درون پراید نو دوست دختر بزرگ سالم دور شهر چرخیدیم واز شادی بی نقص مردم شاد شدیم و اولین نخ سیگارم را برایم روشن کرد و رفتیم آتلیه نقاشی اش تا نخستین تجربه ی بزرگسالیم رقم بخورد.


همین بود! داد ، فریاد ، شادی ، غرور و قدرتی که تزریق می شد در رگ های مردم. و من هیچ گاه درک نکردم که چه لذتی درون طرفداری از تیم های کاملن دولتی ای بود که مغروق در حواشی ، به افتضاح ترین شکل ممکن بازی می کردند و بودجه های کلان حکومتی یشان زیر دست مدیران غیر مرتبط پخش و پلا می شد و بازی کنانی پولکی،حاشیه ساز،عصبی ،افسرده و روز به روز بداخلاق تر بیرون می دادند. بعد از انتخابات سال 88 در بازی کره ی جنوبی _ ایران در سئول وقتی مچ بندهای سبز بازی کنان را دیدیم تن زخم خورده مان التیامی یافت و همه مان می دانستیم که بین دو نیمه  طوری  تهدید  می شوند که مچ بند را بیرون می آورند و بهشان حق هم می دادیم اما وقتی در نیمه دوم یکیشان با یک مچ بند و یک بازو بند سبز برگشت تصویرش برای همیشه در چشمان اشکیمان ثبت  شد .


سیاست یک چیز است و فوتبال چیزی دیگر ! اما در خاکی که همه  تاریخش آغشته به توتالیتری و سیاست است چه؟ سالی که اسرائیل _ ایران در امجدیه مسابقه داشتند، می گفتند در روستاها مردم قرآن به سر پای رادیوها نشسته بودند که مبادا اسرائیل بازی را برنده شود! این نگاه مردم ایران به ورزش قبل از سال 57 است!  و حالا در این وضعیت کشور، در این بحران اقتصادی و این خفقان، آن هم در کشوری که فوتبال به طرز رقت باری دولتی است چگونه می شود که فارغ از این جریانات  طرفدار دو آتشه ی لیگ ها و داربی ها باشی؟ مگر قرار نبود که به ما انرژی ، شادی و انگیزه بدهند؟ مگر قرار نبود ما مردمان بی افتخار و دلمرده را با پشتک زدن جلوی دروازه وقتی که داشتیم می باختیم شاد کنند؟ یعنی انقدر حقیر هستیم که باز بنشینیم برای این چند تیم دولتی جروبحث کنیم .


پ ن : دلم ورزشگاه خواست  و موج زدن و داربی عصر جمعه .

۲ نظر:

Sheida Vanouei گفت...

دیشب نه پریشب بود... گویی سپاهان برده بود نمی دانستم در چه مسابقه ای... هنوز هم نمی دانم.... اتفاقی زدم برون(اصفهان زندگی می کنم اخه ;) )کمی که به مرکز شهر نزدیک شدم اصفهان رو غرق در نور و شادی و رقص و صدای ممتد بوق و رنگ زرد دیدم...همون طوری که سعی می کردم راه رو برای عبور خودم باز کنم با خودم فکر می کردم چرا خوشحال نیستم ...چرا خوشحال نمی شوم... گویی بند نافم را از کشورم... از شهرم... از اصفهانم بریده اند... حق با توست همه چیز بوی گند سیاست می دهد و من چه سرسختانه نمی خندیدم تا مبادا ... نکند در ان سهمی داشته باشم...

ناشناس گفت...

متنت عالی بود. خیلی قشنگ سه تا فاکتور خیلی متفاوت رو کنار هم نشوندی. فقط جون من تهدید رو درست کن.