۱۳۹۲ مرداد ۳, پنجشنبه

مرده ریگ آن سه کوه نورد





از دره که بیرون آمدیم و لباس هایمان را عوض کردیم و در اتومبیل نشستیم تا به سمت تهران برویم بعد از سه روز عدم آنتن دهی موبایل و دوری از شهر با گوشی به نت متصل شدم و نخستین خبری که دیدم از آخرین برنامه گروه آرش بود .می دانستم می خواهند یک مسیر جدید در برود پیک باز کنند که به طرز عجیبی سخت و صعب العبور است و نزدیک چهار سال است روی آن تحقیق می کنند. وقتی متوجه شدم که با موفقیت قله را صعود کرده اند و در راه بازگشت گم شده اند و تماس های تلفنی آن ها حاکی از پارگی چادر و تمام شدن بک آپ هایشان است در این گرمای ویرانگر هوا عرق سرد روی تنم نشست و تنم تماما بی حس شد . در نقطه ای بودند که هلیکوپتر امداد به آن دسترسی نداشت و قطعا در خارج از مسیرهای معمول برودپیک هیچ کوهنورد زنده ای  توان دسترسی به ارتفاع 7500 و بازگرداندنشان را نداشت.اما بر عکس آن موج نگرانی و ناراحتی بزرگ مردم من فقط یک حس داشتم :

رشک و حسودی! 

توانسته بودند این همه سنگ عظیم انسانی را از جلوی پا بردارند و از مسیر جدید(اولین مسیر بالای 8000متر ثبت شده به اسم کشور) به قله صعود  کنند و من درک می کردم که طی کردن آن مسیر بلایی سر آدم می آورد که ذهن می شود آبستن اشتباه !در آن سرمای کشنده و ارتفاع ، یک مه کوچک  یک  یال جابه جایشان کرده بود و برده بودشان در بیغوله ای بی سروته . از لحظه نخست خواندن خبر گمشدن می دانستم که حتی اجسادشان هم تا سال های دور پایین نمی آید . سپیدی بی پایان برف و ماندن در نقطه ای که حتی اگر کل بشر دست به دست هم بدهد نمی تواند پایین بیاوردشان ؛ بعد از انجام کاری که غیر ممکن جلوه می کرد ,بعد از شنیدن طعنه ها و تمسخر ها ! رشک برانگیز بود! چه چیزی می تواند شهوت آورتر از درک انجام کاری ناممکن و مرگ در ناکجا باشد؟برای ما مردمی که تخم نتوانستن و نشدن آنچنان در دل هایمان رشد کرده که بیشتر ازینکه ناتوان و تنبل باشیم به طرزی چندش آور و زیادی منطقی نا امیدیم! مردمی که سرنوشت  و تقدیر های عجیب و غریب آسمانی زندگیشان را ربوده تلاش را بلاهت می پندارند .کسانی که همه آرزوهایشان ختم شده به یک شبه پول دار شدن های تخمی تخیلی سریال های آبکی و آیه یاس خواندن برای آن چند تنی که در میانشان هنوز مشعل امید را پنهانی حمل می کنند !باید می ماندند و گوش می کردند که پیر و پاتال های  دولتی و مثلا صنفی فدراسیون بهشان بگویند هنوز بچه اند؟مگر چه قدر سن و سال لازم است تا دنیا را تکان دهی؟باید می ماندند و گم می شدند لای روزمرگی و روزمردگی باتلاق وار شکل و شمایل زندگی باقی؟

 نوشته های آیدین که قبل از خروجش از کشور داده بود به دوستی که در صورت صعود موفقیت آمیزش در فضای مجازی منتشر کند همه چیز را توضیح می داد و من تکه از آن را به یادگار حفظ کردم که برای خودم تکرار کنم و تکرار کنم و تکرار کنم؛حتی ارزش آن را دارد که بدهم پشت کتف هایم خالکوبی کنندش،حتی ارزش دارد که روی تک تک لباس ها و دیوارهایم بنویسم .آن هم ، هنگامی که هم سن و سال هایم دانه دانه  ازدواج می کنند ، پدر می شوند و شب هایشان به تفکر یه شبه پولدار شدن و شمردن اموال باقی می گذرد و من هرچه پول از سگ دو زدن هایم در می آورم راسته می کنم برای خریدن ابزار رسیدن به آرزوهایی بزرگ تر . گرچه از همیشه بیشتر و بیشتر به پوچی زندگی معتقدم اما طعنه می خورم ، مسخره می شوم اما ادامه می دهم.


مرده ریگ و میراث آیدین بزرگی برای شخص من (و شاید دیگرانی):

می خواهیم طعنه بشنویم، مسخره شویم، مضحکه شویم، پول هایمان را هدر بدهیم، بدویم، گریه کنیم، خطر کنیم.




۲ نظر:

Unknown گفت...

جک ، متنتو عینا کپی کردم توی گروهمون . THNKS

Unknown گفت...

جک متنتو عینا گذاشتم توی گروه (کوهنوردی) . ارزش داره که بفهمیم زندگی اون چیزی نیست که میگن باش. شاندل بی هویت میگه هرآدم یه چه باید کرد هست.