۱۳۹۲ تیر ۱۱, سه‌شنبه

کیرنامه




آدمي بنده ي كير است ز برنا و پير
كه شهانند و وزيران همگي بنده ي كير

خلق را بيهده در طبع نخوانيد آزاد
كه دروغ است و دروغ است به يزدان قدير

(5)ما همه بنده ي كيريم هم از پست و بلند
كه همه بنده ي نفسيم و نداريم گريز

كشته ي كير ِ خود و نفس و شهيديم همه
زر خريد ِ هوسِ خويش و اسيريم اسير

اين اسيران كه سر از قدرت سايند به عرش
وين وزيران كه به درگاه مشارند و مشير

شير روزند ، كجائي كه به شب زير لحاف
تا ببيني كه چو روباه شود گردن شير

قدرت ار هست به كير است كه چون راست شود
بدرد كون نواميس عقول و تدبير

(15)آنتوان باشي اگر حاكم و ديكتاتور روم
لاي ِ پاي ِ كلوپاترا بشوي خرد و خمير

ژوزفين مي شكند دبدبه ي ناپلئون
كاترين خم كند اخر كمر پطر كبير

شيخ صنعان چه كند عابد برصيعا كيست
كير بي پير نه از شيخ مطاع است و نه پير

اي بسا كون دهد آدم كه به پولي برسد
وانگه آن پول كند خرج هوسبازي كير

اين سخن را همه عالم خط تصديق نهند
جز تو اي شيخ كه بد باطني و غافل گير

(25)پرسشي ميكنم اي شيخ تو برگوي جواب
من بميرم ، سخن راست بگو بي تزوير

دم ز تقوي زني و قدرت پرهيز و عفاف
كه مطيع است و مطاع است مرا نفس شرير

اين تظاهر به ريا كاري و دينداري چيست؟
نيش پنهان مكن اي عقربك ِ زير ِ حصير

آنچه خفته است به شلوار تو از ما هم هست
ني ز ما سنگ ِ سماخ است و ز تو شاخ عبير

تو نه موسي و به شلوار عصا خواباندي
من نه فرعونم و بسته به كمر مار شرير

(35)سخن لخت از اين بحث بگويم چو فرويد
گر چه كارم رسد از خلق به طعن و تكفير

تا بداني كه تو را پته به آب افتاده است
پيش اين قوم دگر سود ندارد تزوير

نه دروغ است به حقي كه حكيم است و عليم
نه گزاف است بذاتي كه بشير است و نذير

آشنا بود مرا قحبه اي از عهد شباب
كه شباب است و هوس بر سر آن آب مطير

روزي از دفتر ايام ِ هوس پرور او
خواستم خاطره اي چند نمايد تقرير

(45)گفتم اي خورده هزاران ذكر خلق خداي
شده سنگ ِ محك ِ خلق ز برنا و ز پير

اي لب لعل ِ تو پازهر ِ بلاي ِ ساديسم
وي تن ِ سكسي ِ تو ملجاء اميال ِ خدير

اي شده پيش ِ تو شخصيت و ماهيت ِ خلق
روشن آنگونه كه باشد به بطون و به خمير

پرسشي دارم و خواهم كه مرا پاسخ آن
راست گويي كه در اين حكم بصيري و خبير

زين همه خلق كه يك عمر به تو جمع شدند
بدترين ِ همه شان كيست در اين جمع ِ كثير ؟

(55)گفت : من بدتر از اين فرقه ي عمامه بسر
كس نديدم ، بشنو ، نيست سخن بي تقرير

شيخكي بود كه در مدرسه اي منزل داشت
پاك و افكنده سر و زاهد و بس خوش تذكير

پاي منبر شبي از شيخ سوالي كردم
بخصوص از جهت حيض و نفاس و تطهير

او به من گفت كه اين مسئله را بايد جست
در فلان حاشيه ي ِ جامع تفسير ِ كبير

بهتر آن است كه در اول شب وقت ِ نماز
پيش من آيي در مدرسه ي ِ شيخ ظهير

(65)من به سر چادر عفت زدم و وقت غروب
جانب مدرسه رفتم كه نيفتد تاخير

صحن خلوت شد و طلاب به محراب شدند
برشد از ماذنه بر چرخ نداي تكبير

وارد حجره ي شيخك چو شدم او برخاست
پيش پاي من و پس گفت تَفَضّل به سرير

از پي پرسش احوال من آورد كتاب
خواند از حاشيه و متن روايات ِ كثير

گر چه اصل ِ سخن از حيض و نفاس آمد و طمث
ليك آخربه ذكر آمد و آن فعل ِ نكير

(75)آنچه درباره ي اعضاي اسافل مي جست
جزء جزء ِ آن همه را گفت نفير و قطمير

كه چنين رفتن و آن گونه زدن نيست بديع
وين چنين دادن و آنگونه شدن نيست نظير

زاني محصنه را حكم چنين است و چنان
وطي غلمان بود اين حكمش و آنش تقصير

از قُبل گر نرود با د ُبرش بايد ساخت
كه: "نساء حرث لكم" هيچ ندارد توفير

گر بمالي شود البته فقط روزه خراب
ور رود تا حشَفه نبودت از غسل گريز

(85)بردن يائسه يا غر زدن باكره را
هم مجازات چنان باشد و بهمان تعزير

ور كه افضا شود البته حذر بايد كرد
چند روزي كه خورد بخيه و يابد تعمير

باري آنقدر سخن گفت و مسائل فرمود
و آنچنان كرد مرايا و مناظر تصوير

كه مرا شهوت غالب شد و تن خارش يافت
گويي اندر همه اندام من افتاد كهير

اول كار و زني تر گل و ورگل كه هنوز
تك پران بودم و محتاط ، نه شب خواب و دلير

(95)غافل از آنكه چه دامي به ره انداخته شيخ
تن به او دادم و فارغ ز عذاب و ز سعير

جامه چو كندم و گشتيم مهياي جماع
اقتراحي بمن او كرد و شدم پند پذير

او به من گفت كه گر لذت افزون طلبي
بهتر آن است تو رو باشي و من خفته به زير

من شوم زن تو شوي مرد كه مهوش فرمود
كاميابيش كثير است و تكاپوش قصير

روي او خفتم و ماليد و فرو رفت تمام
گر چه ياروش گران بود و كج و لخت و خطير

(105)در همين حال مرا شانه و بازو بگرفت
به دو دست و به فلك بانگ و شهيقش چو زفير

پاي پر موي خود آنگه به دو پايم پيچيد
همچو لبلاب كه بر شاخ گل آويزد خيز

انچنان سخت گرفتار شدم در كف شيخ
كه نه راه حركت ماند و نه راي تدبير

در همين حال كه او گرم تكاپو مي بود
من تن نرم سپردم به قضا و تقدير

ناگهان ز پس پرده ي ِ پستوي ِ اتاق
شيخكي جست برون لخت چو بوزينه ي پير

(115)شَغَب شهوتي از چشم و تنش شعله گراي
ذكرش سخت و سيه همچو چماق ِ تكفير

بي سوالي و جوابي سوي من امد و جست
از زبر بر من ِ كج قافيه چسپيد دلير

دست بر ران ِ من افكند و سرينم بگشود
كه بسي لقمه عذب بود و رطب دندان گير

ران بيفشرد و به زور آنهمه را داخل كرد
خشك و بي قاعده و تعبيه بگشود مسير

من چه گويم كه چسان رفت فرو خرزه ي شيخ
چه كند كنده ي سر سوخته با نرم حرير

(125)در حريم و حرم مدرسه بوديم و به طبع
جاي فرياد نمي بود ز خوف و تشوير

جز به خنديدن و تسليم و رضا چاره نبود
كه نه فرياد رسي بود در ان خانه فخير

گوئي از عالم تصوير به تحقيق كشيد
قصه ي مثنوي و دخترك و وطي حمير

من مدق تا ندرد مشك ز زور و ز فشار
او مُصر تا به ته ديك رساند كفگير

زان بتر آن دو كه مي خواست بسان دو قطار
تا ملاقات كند در بن خط از دو مسير

(135)چه بگويم كه چه بودند دو تا شيخ پليد
يا چه گويم كه چه كردند ز بالا و ز زير

گر رسد روز قيامت به يقين خواهم برد
شكوه ي ِ كون ِ دريده به خداوند قدير

باري اي شيخ سخن گر چه نه خوش بود مرنج
قل كفر است نه كفر است تو با ريش مگير

شهوت ار چند حقير است تو پستش مشمار
كه سويداي حيات است و نه سويداي سرير

غايت علم و هنر مقصد اخلاق و كمال
همه را ختم شود راه بدين دير حقير

(145)ما همه بنده ي كيريم و پس افتاده ي كُس
زنده بادا كُس و بر پاي بود پرچم كير


منسوب به ابراهیم باستانی پاریزی



۵ نظر:

ناشناس گفت...

عالی! فقط مصراع اول رو اصلاح کن: آدمي بنده ي كير است ز برنا و «ز» پیر

Unknown گفت...

این تصحیح خودش!...باید برم سراغ باستانی پاریزی خرشو بگیرم ...برام تصحیح نهایی بکنه!

Unknown گفت...

خیلی خوب بود :) هر چیزی گفتن غیر از این کار و سخت میکنه

غراب گفت...

:))) Bravo!!

Unknown گفت...

مرسی مرسی!