زمانی می رسه که هیچی نمی تونه از از حالت رخوت ،اضطراب و گندیدگی بیرونت بیاره؛زمانی که موسیقی از هر شکلش در ذهنت رنگ ابتذال می گیرد ،حنجره ات از سیگار ملتهب می شود،،سینما تمام می شود و هنر محدود می شود به خاطرات... و چیزهایی که باید در کنارت باشند انچنان دورند و داغان که فقط خودت می مانی و خودت...
نه بی کس،نه تنها اما در اوج تنهایی ، فقط یک چیز است که می تواند از این حالت در بیاوردت:
.
.
.
.
صدای انگشتانت روی کلید های صفحه کلید.
۴ نظر:
منو حالا حتی اونم نمی کنه.آروم.
به مرام و مسلکتم ربط داره ابجی!
من یکی احتمالا قراره راه ارتزاقم بشه این نوشتن!
ایشالله شمارو هم می کنه...اروم
فکر میکنم شما منو با کسی اشتباه گرفتید
من اصلاً مهر پارسال تهران نبودم
صدای انگشتان روی صفحه کلید...همین هم می تواند تسلی بخش باشد، وقتی که همه جا فقط سکوت ست و سکوت...
ارسال یک نظر