۱۳۸۹ دی ۷, سه‌شنبه


چندان دخیل مبند

که بخشکانیم
 

   از شرم ناتوانی خویش



درخت معجزه نیستم
تنها
یک درختم
نوجی در ابکندی

و جزاینم هنری نیست


که اشیان تو باشم؛


                  تختت

                                تابوتت


_حالیت شد؟!

۱۳ نظر:

..... گفت...

با عکس که گذاشته بودی جذاب تر بود ...

نگار گفت...

احتمالا این شعر نتیجه یه امتحان خوبه!آره؟

نگار گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
Unknown گفت...

رضا:
خودم که اینجوری فکر نمی کنم


نگار: نه نتیجه زندگی خصوصی ناموفق

این پیام اخری چیه؟من چیزی حذف نکردم به ناموس فاطمه!

دوشیزه نانا گفت...

از نظر ما شما درخت بدرد بخوری می باشید.

Unknown گفت...

جدی؟رو چه حسابی می فرمایید؟

دوشیزه نانا گفت...

ما که سر از کار شما جماعت ذکور در نیاوردیم پدر جان. بگوییم زیباییم می گویید چون کسی شما را نمی بیند اینگونه می گویید. می گوییم زشتیم می گویید مگر قرار است کسی شما را ببیند. حال بگویید تکلیف ما چیست که می خواهیم روراست باشیم. نکند خدایی ناکرده شما هم ترجیح می دهید دروغ های زیبا بشنوید تا حقایق زشت؟!
از نظر ما زشت بودن بهتر از عادی و معمولی بودن است...

دوشیزه نانا گفت...

تنها بر این حساب گفتیم که شما در خود هنری سراغ دارید. و بس...

دوشیزه نانا گفت...

تنها بر این حساب گفتیم که شما در خود هنری سراغ دارید. و بس...

Unknown گفت...

خب ...اهان

پس یه جورایی این بیان زشت بودن ....کاراکتر بلاگریته؟خوبه!

بیلی گفت...

اصلا نمیتونم حالتیو تصور کنم که مخاطب این شعر بتونه حالی ش باشه
نه
حالیش نیس
مطمئنم
سلام

Unknown گفت...

نکته طنزش تو چرخش دوئل وارمونه!
من این شعر رو اولین بار از دهن خودش نیدم...این حالیت شد اخرشم مال خودش بود....

احسان گفت...

خوب بود. ولی وقتی که همچین جیزایی می نویسی، سعی کن توی نوشتار خیلی دقیق باشی که نامفهوم نشه. مثلا آشیان رو بدون کلاه نوشتی..