هر بار که شب فرامی رسد و اسطوره و افسانه تمام هیولاهارا فرامی خوانند تا در قالب گرگینه ، دیو و اژدها سورچرانی کنند ؛تک شوالیه ی خسته ای هم از من سر بر می کشد …به بی عرضگی دون کیشوت و بلاهت سیاوش! که بنشیند بر مزار گم شده هایم و اشک بریزد…تباه شود…قسم بخورد و به خواب رود…
تا با طلوع خورشید قهرمان ها ، هیولایی زاده شود برای جواب دادن به کابوس های شب،برای فرار،برای پیروزی ،برای لبخندی بی دلیل زیر افتاب پاییز!
هربار اسمی بر می گزیند…یک مدت فرمانده یک مدت بکت…و حالا شده جک…
۹ نظر:
بد درديه
نيس صبح به صبح هم تكرار ميشه تجربه هيولازدگي عادت هم كه نمي كنيم خلاصه بد درديه
تو هم دچاری ؟
كارت دارم
و بالاخره داش آکل میماند
نازلی:ایمیلمو که داری؟
سانتا:صد درد صد!مخصوصا اگه عظمت در نگاه تو باشد!
اگه می بینی شبا این هیولاهازیادی انگولکِت می کنن چارش یه نصفه کلونازپامه!
از قديم مي گفتند:تــــــــــــــو مي توني، تـ ـ ـ ـ ـ ـو مي توني...
راستي(من همون دگرانديش همه جانبه ام) اسم وبلاگ رو تغيير دادم...
روزبه:سیگار و مشروب....
انجمن:باشه
ارسال یک نظر