۱۳۸۹ آبان ۱۸, سه‌شنبه

خفه شو و سرویست رو بده ج.نده

عقب ... جلو... تنم داغ است. نه از شهوت و هیجان،از جلو عقب رفتن مداوم . نگاه می کنم به پوستر های دیوار اتاق و دوباره سرم را پایین می آورم و چشم می دوزم به آرایش غلیظ صورتش که با بوسه های تهوع برانگیز من مالیده به همدیگر ...عقب ...جلو..
چشمانم سیاهی می رود ،عرق سردی روی تنم نشسته ،خودم را روی دست هایم بالا نگه داشته ام که رویش نباشم..                          _ببین عزیزم... زیاد به سینه هام فشار نیار...پروتزش هنوز خوب نشده...باشه گلم؟مرسی 

چشمانم را می بندم و سعی می کنم بروم در رویا،رویایی از گذشته که شیشه های ماشینم بخار می کرد و داریوش  می خواند و سرم را می فشردی به سینه ات و آرام در گوشم زمزمه می کردی...آروم باش...نلرز...اخراجت نمی کنن...نترس...

نوجوان که بودم مقاله های زیادی راجع به زود انزالی و روش های جلوگیریش خوانده بودم...و حالا مثل سگ  پشیمانم که چرا کاندوم تاخیری استفاده کرده ام...زیر لب می گویم:
_بیا دیگه...
چشمانش را باز می کند و در میان فریادها و آه های جگر سوزش بریده بریده می گوید چی گ...فتی ...ع..زی ..زم؟
خودم را محکمتر عقب و جلو می کنم که زودتر تمام شود،چشم هایش را می بندد و بلندتر آه می کشد،لابد اوهم در رویایی فرو رفته است؛ اولین بار در حجله ،وقتی که که یک دختر چاق ، بور و کم تجربه بود و روزی سه ساعت ایروبیک کار نمی کرد و دو طلاقه نبود  و هزینه ی جراحی های زیبایی اش از نرخ خون من بالاتر نبود. البته آن موقع که رویایی نبوده است ...حتما طرف با درد فرو کرده داخل وبیرون کشیده و خوابیده . و او مانده و یک عمر آرزو و درد و حسرت. شاید هم پسر همسایه ای،شاید هم رویایی از مردی روی جلد مجله ای رنگ و رو رفته..
موبایلش زنگ می زند،دستش را بلند می کند و مرا هل می دهد کنار .صدایش را صاف می کند و خیلی با عشوه و تو دماغی می گوید:
_بله...فرمایید ...آره خودمم..تویی؟...
حرف زنان وارد حمام می شود و در را می بندد،حال ندارم که حتی حالم از خودم به هم بخورد. لُخت تر ازآن حرف هام! پتو را می پیچم دور خودم و سیگاری می گیرانم و در تاریکی اتاق دودش را فوت می کنم به سمت پرده. چشم هایم را می بندم. جمله های پراکنده ای تو کاسه ی سرم می گردند : ... منو از زندگیت حذف نکن سهراب ...هرجا لازم بود خودم خودم رو حذف می کنم...

_باشه عزیزم....باهات تماس می گیرم...مواظب خودت باش....خوابیدی جوجو؟پاشو من تازه داشتم گرم می شدم...پاشو جیگرم
...چشمامو باز نمی کنم ...سیگارمو از دستم بیرون می کشه و با چندتا پک عمیق تمومش می کنه و با نیرویی که از ضعف من تغذیه می شه می کشدم به بازی یک طرفه اش. موهای بلوندش یاد عروسک های بنجل  کهنه می اندازدم، بوی تک تک لوازم آرایشی ای که استفاده کرده را جدا جدا درون دماغم هل می دهد که بیشتر و بیشتر له شوم. بیشتر دچار خاطراتی از کثافت و لجن ... دستش رامی کشد روی سینه ام که موهایش را کاملا تراشیده ام و با صدای خفه اش می گوید :جون ..قربون اون هیکلت برم من.....
دلم برای مظلومیت جثه ام دربرابر هژمونی ابتذالش می سوزد و فکر می کنم نتیجه ی ان همه ورزش باید نصیب این لحظه شود...  ازروی خودم به زیر می کشمش تا اوضاع به حالت اول در بیاید و در ظاهر دست کم من فاعل باشم.

 اما بوی دهان خودم روی پوستش  دارد حالم را به هم می زند،فکر می کنم به پروسه ای که انجامیده به جایی که سگ داغی مث من آنقدر "اینجا" هم فکر می کند،نبض دست راستم را جلوی بینیم می گیرم و بو می کشم،غرق می شوم در بوی عطر عزیز از دست رفته ام و باز بغض می کنم و اسمش را صدا می زنم...در میان اه هایش که کم کم جیغ شده اند بریده بریده می گوید:
_چی..؟
بلندتر جواب می دهم:
_با خودم بودم...به خودم گفتم : ...خفه شو ...و  سرویسِ خانم رو بده جنده! 

۱۱ نظر:

..... گفت...

عالی بود

Unknown گفت...

همین؟یه فحشی...یه تیکه ای!

سانتا گفت...

حقا که ادای دینی بود به عظمت نگاه! به یاد ِ فسنجون ژامبون ِموش میخوری جک؟

Unknown گفت...

wow !

Unknown گفت...

این کامنت اولم و زدم که فقط اینو گفته باشم و بعد برم سر کامنت بعدی.
این پست خیلی خوب بود. صدای نفس نفس زدنهای نویسنده توش می اومد. حتی اگه با دقت تر می خوندیش بویی که توی اتاقش پیچیده بود رو هم میشد بفهمی. یعنی قدرتت تو این پست اینقدر بود ها !
غلط های املایی رو هم درست کن که من ِ وسواسی رو دیوانه می کنه. جثه و بغض .

شاه رخ گفت...

وقتي يه چيزي اونقد پيل مي كنه توي تنت (اصطلاح پيل كردن كرديه اصرار دارم همين اصطلاحو استفاده كنم) كه توي همچين لحظه هايي هم ولت نميك نه يعني كار خرابه
سلام
صب بخير

Unknown گفت...

سانتا:
برای چیزای تهوع اور گفتن جلوی من تلاش بیشتری نیازه!تینی که گفتم واقعا تهوع اور بود....واقعا....و هرچی فکر کردم نتونستم ربطش به عظمت نگاه را پیدا کنم.
چیز گه گهه...چه من بخوام ...چه من دوس داشته باشم...و چه من نخوامو دوس نداشته باشم..
اما از همه اینا که بگذریم عظمت باید درنگاه تو باشد!

Unknown گفت...

یلدا:اوکی غلط های املایی را گرفتم...اما خداییش پست اونقدا هم که می گی تعریفی نیست!

Unknown گفت...

اره بدجوری پیل کرده!البته لحظه فوق العاده ای نبود....شاید برای من

مادیان وحشی گفت...

ای جانم ...

Unknown گفت...

دلت سوخت مادیان؟